نتایج جستجو برای عبارت :

طرز تهیه مرغ و بادوم هندی

مامان امسال بادوم کاشته بود و من هیج سالی توی عمرم به اندازه ی امسال بادوم زمینی نخوردم.
بادوم های خیلی درشت و قشنگ و خوش طعم.
فکر میکنم بابت این نعمتی که امسال داشتم از خدا تشکر نکرده بودم.
خدایا مرسی که اینقدر مهربونی و به ما امسال یه عالمه بادوم ِ خوشگل کادو دادی.
 
+به بادوم ها آب نمک می زنیم و بعد میذاریم داخل فر. کاملا مثل بادوم های بیرون میشه؛ حتی بهتر.
شاید باورتون نشه ولی من امروز میخواستم بادوم زمینی سرکه ای بخرم و حالا فیلترشکنم بادوم زمینی تبلیغ می کنه اینو دیگه هیچ جوره نمی تونست سر در بیاره حتی به زبون هم نیاوردم:( فقط گوشیم دستم بود اون لحظه:)) فکر کنید اگه از تموم لحظه های ما فیلم بگیره و بررسی کنه، بعد اون وقت من تا حالا یک خرید اینترنتی هم نداشتم.
مرغ و بادوم هندی 
سلام دوستان عصرتون بخیر مواد لازم :_ مرغ ۵۰۰ گرم _آویشن یک ق چایخوری_ریحان خشک یک ق چایخوری _پاپریکا نصف ق چایخوری_پودر سیر نصف ق چایخوری_پودر پیاز نصف ق چایخوری_نصف قاشق چایخوری سماق_روغن زیتون ۴ ق غذاخوری_پیازچه ۱۵۰ گرم _آب مرغ یک لیوان_بادوم هندی یا زمینی ۱۵۰ گرم_سس کچاب ۲ ق غ_سس یا سرکه بالزامیک _آبلیمو ۳ ق غذاخوری_ عسل نصف ق چ_نمک و فلفل ۱ ق غ_سیر دو حبه در ابتدا مرغ ، پودر آویشن و ریحان خشک ، پاپریکا ، روغن زیتون ، آب لیمو
تو برام مثل بوسه اخرمادر رو پیشونی پسر سربازشی،تو برام مثل اخرین بادوم تلخ بین بادوم های شیرینی،تو برام مثل سرکوفت های گاه و بیگاه پدری،تو برام درست مثل چشم های دریده شکارچی رو سرخی خون آهو نگون بخت تلخی،حسرت نبودنت درست مثل حسرت پاک کردن جواب سوال درست تو امتحانه مهم اخرساله،تو برام مثل اون کفش قشنگ ته جا کفشی که هر بار بعد پوشیدنش پاهام تاول میزنه دردناکی،تو برام مثل عدالت،حقیقت تلخی،مثل قهوه تلخی که نمیارزه به کلاسش،مثل قهوه قاجار تلخ
«بوجک هورسمن» یک شخصیت تنها،بیچاره، الکلی و معتاد که تمام بدبختی های دنیا روی سرش خراب می شوند و حتی در خوش ترین لحظاتش هم عذاب کارهای گذشته، گریبان گیر او می شود. به هر کسی و هر جایی دست می زند آن را خراب می کند. مانند سمی است که خودش را نمی تواند تغییر دهد اما بقیه را مسموم می کند و به تباهی می کشاند. در مقابل این شخصیت، «آقای کره بادوم زمینی» را داریم که همیشه خوشحال است. هیچ اتفاق بدی برای او نمی افتد. همیشه در کارش موفق است و دست به هر چه می ز
خواستم بگم اگه تولد کسی نزدیکه و یا چندروز از تولدش گذشته، به جای اینکه توی دفترچه ی مسخره ات یادداشت بزاری "کادو فراموش نشه"، همون روز برو کادو رو بخر.می دونی چرا؟ چون یادت می ره و می گی بزار برم آزمایشگاه کارهام رو انجام بدم، بزار چهل و پنج صفحه ی آخر کتابی که از کتابخونه امانت گرفتم رو بخونم، بزار برم سر کار و ... . بعد یه دفعه می بینیش و یادت میاد یادت رفته کادو بخری. دیگه اون موقع دفترچه ات حتی اگه جلدش نارنجیِ فسفری باشه و داخلش برای هر روز ی
این روزها که داریم به فصلِ بهار نزدیک میشیم و اسفند شبیه اسفندِ همیشگی نیست تنها چیزی که فقط خبر از اومدن بهار میده نشستن این شکوفه ها روی شاخه های درختاست،دیروز بعد از مدت ها رفتم باغ،توی کُلِ سال فقط دو هفته طبیعتِ اطراف باغ با این شکوفه ها خوشکل میشه.هر سال اواسط اسفند نزدیک عید درخت های بادوم اطراف باغ شکوفه میدن و بعد از اون هرچقدر بیشتر به بهار نزدیک میشیم روی شاخه هاشون پر از برگ های سبز میشه و همون شکوفه ها تا سیزده بدر تبدیل میشن به
به نام خدایی که جانم در دست اوست  
همراهان دوست داشتنی من سلااااام ❣️ امیدوارم که حال جسم و روحتون خوب باشه❣️
یه روز یه مادری به بچش میگه قربون چشمای بادومیت برم و بچه لوس مامان میگه من بادوم میخوام. 
این بچه لوس مصداق ما بنده هاست. خدا به فرشته هاش دستور داد به آدم سجده کنین. همه سجده کردند جز ابلیس که از دستور خدا سرپیچی کرد. خدا در کتاب هدایتش میگه من بهت قدرت میدم که تو بشی اشرف مخلوقات من. من بهت ثروت میدم، حیات میدم، برتری میدم و.... باعث ش
چه خبر؟
هیچی. میریم، میایم
این دیالوگ عوض نمیشه هیشوقت:))) خلاصه که هیچ خبری برای ثبت ندارم، میریم، میایم:)))
امروز عصر خوابیدم و ناراضی بودم. باید برای استراحت بعد از ظهرم به جای خواب یه چیز دیگه ابداع کنم.
تو راه رفت و برگشت به باشگاه هم آهنگ گوش ندادم که فکر کنم ولی فکرام جمع نمیشدن هی پخش میشدن. البته احساس ناامنی هم میکردم به خاطر اتفاق چند روز پیش. خلاصه که همون امنیت هم نداریم. توی راه یه دونه نون بربری، کبریت، تخم مرغ و کره بادوم زمینی گرفت
قوانین مورفی چیست؟ آیا واقعیت دارد؟
وقتی جوراب پاته، حتما دمپایی دستشویی خیسه!، بارون روزی میاد که رفته باشی کارواش، تو ظرف آجیل اولین چیزی که میخوری بادوم تلخه، وقتی تو ترافیکی همیشه لاین بغلی خلوت‌تره ، وقتی دنبال چیزی می‌گردی قطعا تو آخرین قفسه است، اینکه ترافیک در مسیرت زیاد باشه یا نه بستگی به این داره که دیرت شده یا خیر، وقتی چیزی را دورمیندازی تازه بهش احتیاج پیدا میکنی، وقتی چیزی را گم کردی، پیداش نمیکنی مگر اینکه یکی جاش خریده ب
اون موقع‌ها وقتی قرار بود بچه‌ای بره دندون‌پزشکی، می‌دونست که برگشتنی کیک یا بستنی نصیبش می‌شه؛ این یه قانون نانوشته توی فامیل مادری بود که همۀ نوه‌ها ازش باخبر بودن. یه بار هانی که از دندون‌پزشکی برگشته بود، گفت یه بستنی موزی خورده که روش شکلات و بادوم داشته. هانی با زبون خودش بستنی رو توصیف کرد و من با ذهن خودم یه بستنی قیفی رو تصور کردم که روی بستنی زرد کم‌رنگش شکلات نسبتاً رقیقی ریخته شده بود و بالاش هم یه دونه بادوم کامل گذاشته بود
قوانین مورفی چیست؟ آیا واقعیت دارد؟
وقتی جوراب پاته، حتما دمپایی دستشویی خیسه!، بارون روزی میاد که رفته باشی کارواش، تو ظرف آجیل اولین چیزی که میخوری بادوم تلخه، وقتی تو ترافیکی همیشه لاین بغلی خلوت‌تره ، وقتی دنبال چیزی می‌گردی قطعا تو آخرین قفسه است، اینکه ترافیک در مسیرت زیاد باشه یا نه بستگی به این داره که دیرت شده یا خیر، وقتی چیزی را دورمیندازی تازه بهش احتیاج پیدا میکنی، وقتی چیزی را گم کردی، پیداش نمیکنی مگر اینکه یکی جاش خریده ب
سلام نفسم:)
ببخش مامان جونم یه مدت نبودم چون یهو خیلی سرم شلوغ شد، خیلی چیزا توی این مدت ریخت بهم، خیلی چیزا درست شد، خیلی چیزا خراب شد،خیلی چیزا ساخته شد،خیلی سعی کردم بیام و حتی شده چند کلمه برات بنویسم ولی واقعا نشد.
امروز، به عبارتی دیروز تو هفت ماهگی رو پشت سر گذاشتی و وارد هشت ماهگی شدی:))
روزا کلی باهات کلنجار میرم که سرلاک و حریره بادوم و سوپ بخوری ولی اصلا .نمیخوری:| بعدا اگه یادت بود دلیلش و بهم بگو از بین تمام آزمون و خطاهام فعلا فهمید
#زندگی_به_سبک_مهدی (۳۸)
تربیت فرزند در دامان اهلبیت میتونه بهترین نوع تربیت باشه که باعث میشه تمام ابعاد کودک رشد پیدا کنه!اما این امر یه زمینه میخواد که بچه ها علاقمند به فضا های مذهبی بشن و با زور و بی حوصلگی بچه رو از محیط های مذهبی زده نکنیم .
یکی از همکارهای شهید لطفی می گفت یادمه محرم سال ۹۶ مهدی رو توی پارکینگ دانشگاه امام صادق ع دیدم که دست دختر کوچیکش زهرا خانوم تو دستش بود و میرفت هیئت میثاق با شهدا . وقتی به هم رسیدیم دخترش یه سلام و عل
نشستم کف پژوهشگاه و منتظرم آخرین تست امسالم رو بزارم و پرونده ی سال اول کار ارشدم رو ببندم. انگار چقدر تو ۳۶۰ روز گذشته نتایج دلچسبی داشتم، یا مثلا دروازه های علم رو به تنهایی چند وجبی جا به جا کرده باشم که میخوام پایانش رو رسما اعلام کنم... علی ای حال نشستم و منتظرم سلول ها بپزه تا آخرین جواب رو لوله کنم و بر فرق! جهانیان فرو کرده و برم خونه و بالاخره به کمپین #هموطن_در_خانه_بتمرگ بپیوندم و با پفک و زیر شلواری جلف و صد گیگ اینترنت وزیر جوان! به ا
امروز توی کلاس مجازی طاها قرار بود آنلاین امتحان خوانداری بگیرند...
جواد رو هم گفتم که گوشی نداره...گفت من چجوری امتحان بدم؟گفتیم بیا خونمون....خیلی خوشحال شد...
دیروز برنامه ی شاد رو روی گوشی امید نصب کردم و با شماره ی مادر جواد توی برنامه ثبت نام کردم و جواد رو بردم توی گروه...
بعد هم رفتیم از مشقها و امتحانهاش عکس گرفتیم و با اسم خودش ارسال کردیم ،الان هم دیگه راحت میتونم براش هر روز حاضری بزنم...
خلاصه داشتم می گفتم امروز قرار شد جواد بیاد خونمو
در یکی از روزهای اوایل آبان ماه 1398 در حالیکه من سرکارم بودم ، همسرم بهم زنگ زد و گفت دو تا آبجی هام ( اعظم و نرگس ) گفتن شب برای شب نشینی میایم خونتون . منم گفتم بگو که واسه شام تشریف بیارن . خانمم که از خدا خواسته بود و خوشحال شده بود که آبجی هاش رو دعوت کردم ، گفت باشه و سریع خداحافظی کرد و گوشی رو قطع کرد . ظهر از سرکارم رفتم خونه . ناهار خوردیم خوابیدیم تا ساعت 5 عصر . بعدش رفتم دنبال میوه و شکلات و سفارش شام از رستوران .
 
موز خریدم کیلو 14 هزار توما
طرز پخت آجیل پلو برای 4 نفر:

مواد لازم:
سینه مرغ ................................. یک
عدد
برنج ......................................
سه پیمانه
سیب‌زمینی متوسط ........................ دو عدد
هویج متوسط ............................. یک عدد
زرشک قرمز ...................... به مقدار لازم
خلال بادام و پسته ................. به مقدار لازم
مغز تخمه آفتاب‌گردان ............ به مقدار لازم
نمک، فلفل و دارچین ............. به مقدار
لازم
آبلیمو ....................... یک قاشق
غذاخوری
شکر ........................ یک قاشق غذاخوری
روغن سرخ‌کردنی ............... به م
طرز پخت آجیل پلو برای 4 نفر:

مواد لازم:
سینه مرغ ................................. یک
عدد
برنج ......................................
سه پیمانه
سیب‌زمینی متوسط ........................ دو عدد
هویج متوسط ............................. یک عدد
زرشک قرمز ...................... به مقدار لازم
خلال بادام و پسته ................. به مقدار لازم
مغز تخمه آفتاب‌گردان ............ به مقدار لازم
نمک، فلفل و دارچین ............. به مقدار
لازم
آبلیمو ....................... یک قاشق
غذاخوری
شکر ........................ یک قاشق غذاخوری
روغن سرخ‌کردنی ............... به م
طرز پخت آجیل پلو برای 4 نفر:

مواد لازم:
سینه مرغ ................................. یک
عدد
برنج ......................................
سه پیمانه
سیب‌زمینی متوسط ........................ دو عدد
هویج متوسط ............................. یک عدد
زرشک قرمز ...................... به مقدار لازم
خلال بادام و پسته ................. به مقدار لازم
مغز تخمه آفتاب‌گردان ............ به مقدار لازم
نمک، فلفل و دارچین ............. به مقدار
لازم
آبلیمو ....................... یک قاشق
غذاخوری
شکر ........................ یک قاشق غذاخوری
روغن سرخ‌کردنی ............... به م
طرز پخت آجیل پلو برای 4 نفر:

مواد لازم:
سینه مرغ ................................. یک
عدد
برنج ......................................
سه پیمانه
سیب‌زمینی متوسط ........................ دو عدد
هویج متوسط ............................. یک عدد
زرشک قرمز ...................... به مقدار لازم
خلال بادام و پسته ................. به مقدار لازم
مغز تخمه آفتاب‌گردان ............ به مقدار لازم
نمک، فلفل و دارچین ............. به مقدار
لازم
آبلیمو ....................... یک قاشق
غذاخوری
شکر ........................ یک قاشق غذاخوری
روغن سرخ‌کردنی ............... به م
امروز خونه نرفتم که کارمو به سرانجامی برسونم! غافل از اینکه نهآر نخردمه...به امید بوفه دانشگاه گفتم بذار به سعید عزیز مدیر محترم سایت وزین شوکولاگ اقتدا کنم و منم بیخیال نهار شم که دیدم نه فایده نداره! رفتم بوفه دانشگاه دیدم تعطیله! آخه بنظر شما عصر پنج شنبه که اموات چشم انتظارن بوفه دانشگاه باید تعطیل باشه؟!!!
لاجرم فکری به ذهنم خطور کرد و رفتم ساختمان ...و از این دستگاه اتومات ها خواستم ارتزاق؟ ارتزاغ؟ کنم...متاسفانه دانشجوهای شکمو چیز چندان
من دلِ همه چیز رو تو پزشکی دارم... 
مریض استفراغ کنه ، ادرار کنه ، مدفوع کنه ، مغزش بیرون باشه ، روده اش بیرون باشه ، فوت کرده باشه ، نهایتش همراه با کارم عق میزنم که یه رفلکسِ طبیعیه ولی بی تفاوت به کارم ادامه میدم...
تنها چیزی که تحملش رو ندارم دیدن بچه هاییه که مورد کودک آزاری قرار گرفتن! 
بچه ای رو که حتی عموما سالمه یه دستش مثلا شکسته ، تن و بدنش کبوده ، میندازم به یکی دیگه و اصلا نمیتونم تحمل کنم... 
یه مورد کودک آزاری آوردن که از دیدنش گریه ام
به نام خدای مهربون
قرار هست به درخواست استاد از لذت هام بگم 
1 خوردن کرانچی پنیری
2 خوردن کرانچی فلفلی
3 خوردن کرانچی تند و آتشین
4 خوردن خورشت ماست اعلاء
5 خوردن شربت آبلیمو تگری با آبلیموی طبیعی و تازه درفصل تابستان وبعد از حمام
6 تو ظهر خوابیدن
7 خوردن گیلاس
8 خوردن زردآلو 
9 خوردن مربا بالنگ
10 خوردن بستنی دابل چاکلت میهن
11 خوردن یه لیوان آب خنک بعد از غذا علی الخصوص غذای چربو چیلی
12 خوردن یه لیوان چایی تازه(چایی تی بگ بی یو تی)تو راه سفر یا عصره
یه رفیقی دارم، از روزی که (دقیقا از همون روزی که) بچه دار شده، همه ی اهل اینستا رو کچل کرده از بس عکس از جوجه ی زردش گذاشته. (دقیقا بچش شکل این جوجه زرداست!)
ینی بچه دور خودش لولیده، 36تا عکس گذاشته، پاش نوشته الهی مادر قربون اون لولیدنت بره!!
بچه تف کرده تو صورت باباش، 25 بار استوری کرده:«اولین باری که تُفِت صورت بابا رو مزین فرمود!»
بچه رو با زنبیل بردن سر کوچه ماست خریدن، صدبار عکس گذاشتن و کوفتن تو چش و چار ملت که «خسته نباشی دلاور! خداقوت پهلوان
یه‌سری چیزا تو زندگی آدما هیچ‌وقت تکرار نمیشن. مثلا برای من، دوستایی که دورهٔ راهنماییم پیدا کردم تکرار نمیشن. ینی از یه‌جایی آدم یاد می‌گیره که خودش، بزنه تو سر خودش و بگه خودتو جمع کن! از یه‌جایی آدم میدونه که دیگه میم. نیستش که سر صبح بهت بگه:«بهااار، باز که از اینور شیشه عینکت هیچی معلوم نیست.»
اون‌موقعی که میفهمی دیگه میم. نیست، یاد می‌گیری یه دستمال عینک بذاری توی جیبت ( نمی‌دونم می‌گیرین چی میگم یا نه. ولی منظورم این نیست که من با ت
دیروز عصر بعد کلاسم مستقیم رفتم ترمینال بلیط گرفتم و آمدم شهر شوهرم,وسایلمو از قبل جمع کرده بودم و توی کیفم بودن,هیراد هم بسیار منتظر بود و مدام زنگ میزد که الان کجایی ? 
دل توی دلم نبود ,مثل قرارهر هفته که تا کلاسم تموم میشد راهی میشدم ,مثل تمام این هفته ها که کل هفته پشت تلفن و ویدیو کال هامون ,از دلتنگی میگفتیم ,از نگرانی هاش برای تنها توی یک شهر غریب بودنم,,,,از اینکه کسی اذیتم نکنه ... دل توی دلم نبود تا وقتی رسیدم بغلش کنم و به اندازه این دو هف
معلومه؟
معلومه که گلابیه داره دستاشو می‌کشه به سمت بالا تا برسه به زردآلو و بتونه بغلش کنه؟
معلومه که لپای اون از خجالت این سرخ شده و این از عشق اون سبز؟
اگر از بهار یه چیزش رو دوست داشته باشم، همین جوونه‌هان. همین کوچولوهایی که دارن آروم‌آروم بزرگ می‌‌شن، دوباره زنده می‌شن، دوباره سبز می‌شن.
آخرین بار که رفتیم خونه میلیحه خانوم و حاج‌آقا، اواخر بهار یا اوایل تابستون بود به گمونم. خودم درست یادم نیست، ولی می‌گن که حاج‌آقا به من می‌گفت
رفتم دوتا دفترچه و یه‌تخته شاسی و سه‌تا خودکار گرفتم، شد ۶۷ تومن!
سه تا بیسکوییت و یه‌بادوم‌زمینی و یه‌بسته نسکافه گرفتم، شد ۳۴ تومن!
تو راه برگشت میخواستم بستنی بگیرم، از بس تو فکر بودم که چی گرفتم مگه که اینهمه شده، راه خونه رو اومدم یه‌راست! اشتهام کور شد واقعاً. 
تو فکر اینم که همه میگن پول همه چیز نیست و خوشبختی نمیاره ولی بیاین روراست باشیم و اینا رو بریزیم دور! جامدادیم زیپش خراب شده و بسته نمیشه، رفتم قیمت جامدادیا رو دیدم، ارزون‌
انکار نکنید که پای ثابت هر سفری سوغات خریدن است. در این پست به شیوه‌ی پستی که راجع به سوغات اصفهان داشتیم، سوغات کاشان و محل خریدش را برای شما خواهیم گفت تا با تصمیم گیری مناسبی در کاشان خرید کنید.
در هر شهری سوغات به دسته‌ی خوردنی و بُردنی تقسیم می‌شوند:
سوغات خوردنی کاشان
پشمک یا کلوچه و یا حاجی بادومی، کدام یک را بیشتر دوست دارید؟
باقلوا
باقلوا شیرینی محبوب کاشانی‌هاست که بر اساس مغز آن به چند دسته تقسیم می‌شوند:
گردویی
بادامی
فندقی
پس
انکار نکنید که پای ثابت هر سفری سوغات خریدن است. در این پست به شیوه‌ی پستی که راجع به سوغات اصفهان داشتیم، سوغات کاشان و محل خریدش را برای شما خواهیم گفت تا با تصمیم گیری مناسبی در کاشان خرید کنید.
در هر شهری سوغات به دسته‌ی خوردنی و بُردنی تقسیم می‌شوند:
سوغات خوردنی کاشان
پشمک یا کلوچه و یا حاجی بادومی، کدام یک را بیشتر دوست دارید؟
باقلوا
باقلوا شیرینی محبوب کاشانی‌هاست که بر اساس مغز آن به چند دسته تقسیم می‌شوند:
گردویی
بادامی
فندقی
پس
روزانه 86 بار و نصفی به خودم میگم «وبلاگ نویسی برای تو اولویت نیست» خیلی منطقی می پذیرمش بعدم قرار می کنم دیگه ننویسم، اما بعدُ خمسة دقائق فقط(با لهجه غلیظ عربی الاصل خوانده شود)، مغزم یه ایده برای نوشتن پیدا می‌کنه و برای این نوشتن یعنی به هررر دری می‌زنه، از فلسفه و حکمت و قرآن و احادیث گرفته تاااا ساده ترین وقایع روز... یه پند معمولی هم وصل می‌کنه تهش که مثلا به شخص بنده ثابت کنه انتشار این مطلب مفیده! :)یعنی من شیفته این طبع پرحرفم شدم :) می
امروز دوشنبه است. صبح ساعت ۸ با صدای محمد از خواب بیدار شدم. داشت اماده می‌شد که بره سر کار و معمولا صبح‌ها من رو بیدار میکنه. نمی‌دونم دقیقا چرا اما انگار دوست داره که من بیرون رفتنش از خونه رو ببینم. باهاش حال و احوال صبحگاهی کردم و بهش گفتم که یک نیم‌ساعتی می‌خوابم و بیدار می‌شم. وقتی چشمام رو باز کردم، محمد رفته بود و ساعت دقیقا ۸:۳۰ بود. بدنم خیلی معتهدانه من رو درست نیم ساعت بعد از اولین باری که چشمام رو باز کرده بودم از خواب بیدار کرد.
فکر کنم امسال بهار بود یا کمی قبل تر.از خوابگاه امده بودم خانه.وقت هایی که بین ترم خانه می ایم مثل جنگ زده ای هستم که دوباره به زندگی متمدن رسیده و از طرف هلال احمر معرفی اش کرده اند وسازمان های حمایتی مردم نهاد هم سعی می کنند حسابی برایش سنگ تمام بگذارند.در نهایت داغانی می ایم خانه گاهی..مثل ادم فضایی ای که سوختش تمام شده باشد می ایم به خانه پناهنده میشوم و پس از تجهیز دوباره برمیگردم خط.
داشتم می گفتم؛امده بودم خانه و شب کنار خواهرم خوابیده ب
موقع سال تحویل توی دلم آرزوهامو مرور میکردم 
مثل همیشه برای ادامه درسم تاکید نکردم 
انقدر از درس دور شدم که یادم رفت کنکور ارشد ثبت نام کنم بعدش که یادم اومدم و فهمیدم مهلتش تمدید شده هم رغبت نکردم برم ثبت نام کنم 
فعلا آمادگیشو ندارم شاید یکی دو سال بعد دوباره برم سراغش 
فعلا میخوام برم دنبال علاقه ام 
برای دنبال کردن علاقه ام منتظر پول زیاد بودم 
دلم میخواست یا کارمو عالی شروع کنم یا اصلا شروع نکنم 
اما از اول امسال خودمو قانع کردم که با ه
درد دارم. و از درده که مینویسم. واقعیت اینه که منشأ این درد اتفاق ناب و اصیل و شریفی نیست. من، سربازی که در حال دفاع از میهن تیر خورده، نیستم؛ دکتری که حین نجات یک انسان خودش رو به خطر انداخته و حالا خودش دچار همون بیماریه و درد داره، هم نیستم؛ غریبه ای که برای نجات یک کودک پریده وسط خیابون و سینه جلوی کامیون سپر کرده تا بچه رو نجات بده، هم نیستم. در واقع درد من پوزخندی به ابتدایی‌ترین آموزه دوران کودکی و اصلاً نشأت گرفته از جهالت و حماقت منه. آ
قسمت اول این نوشته را اینجا بخوانید.
اول سوالات پسماندپژوه عزیزمان مهتاب J (در کامنتهای قسمت اول):
۱-برای زباله های تری که خشکشون کردیم، اگر باغی و .. در دسترس نبود، مجازیم به دور از چشم پاک بان ها توی پارکی یا فضای سبزی که خاک داشته باشه و بشه زیر خاکشون کرد ببریم؟ یا مثلا دامنه ی کوهی اگر در دسترس باشه؟
-آگاهان می‌گویند این کار را نکنید یعنی به عنوان یک پروتکل عمومی توصیه‌اش نمی‌کنند به دلایلی: یکی این که حیوانات ممکنه بیان بیرونشون بیارن و

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها